عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

زبل خان

سلام زبل خان                الهی مامان فدات بشم که صبح گریه میکردی تا من نیام اداره فدای اشکهات که هر وقت یادم میافته مثل الان گریه ام میگیره دوستت دارم مامانی باور کن اصلا دلم نمیخواد ناراحتت کنم ولی مامانی به کارم خیلی عادت کردم بعد از ٩ سال واقعا برام سخته که نیام سرکار ببخش منو مامانی . از چهارشنبه شب تا امروز صبح خونه مامان بزرگ اینا بودیم بنده خدا خیلی برامون زحمت کشید خدا سلامت نگهشون داره . دیشب کلی سر و صدا و شلوغکاری میکردی که یکدفعه بابایی عصبانی شد و به شما گفت اگه میخواهی سر و صدا کنی برو توی اتاق بازی کن سرمون درد میگیره ،اونوقت شما هم رفتیو ...
29 بهمن 1390

زحمت برای مامان جون

سلام پسر باهوشم                                                             پسر نازم حدود یک هفته ای میشه که اسباب کشی کردیم ولی چون خونمون سرده خونه مامان جون اینا هستیم بنده خدا مامان جون روزها که شما رو نگه میداره تازه لباسها و ملافه ها و قالیچه های که نشسته بودم رو هم آوردیم خونه مامان جون اینا که مامان جون زحمت کشیده و همشو برامون شسته واقعا شرمندش...
26 بهمن 1390

خونه نو مبارک

سلام پسر گلی امروز بعد از چهار روز اومدم اداره آخه اسباب کشی داشتیم وای مامانی گلم خیلی خسته شدیم هم من هم بابایی هم مامان جونی و بابا جونی و دایی محمد . دستشون درد نکنه انشااله مکه رفتنشون جبران کنیم . بنده خدا مامان جونی که خیلی خسته شد .ولی خدا رو شکر تموم شد البته چون خونمون سرده هنوز خونه مامان جون اینا هستیم . شما هم وقتی اومدی خونمون رو دیدی خیلی ذوق کردی کلی توی اتاقت بازی کردی . میبوسمت گل پسر. ...
24 بهمن 1390

رسیدن گذر نامه

سلام زیبای مامان بابایی الان زنگ زد و گفت گذر نامه ها رسیده درست توی دقیقه نود آخه آژانس امروز باید گذر نامه هارو میفرستاد برای ویزا خیلی خوشحالم مامانی کاشکی الان پیشم بودی تا با هم شادی میکردیم میبوسمت گلم ...
16 بهمن 1390

خونه جدید

سلام شیرینم مامانی خوشگلم دو روزیه میمونی خونه مامان جون اینا من و بابایی میریم خونه جدیدمون رو مرتب کنیم تا انشا الله آخر این هفته اسباب کشی کنیم و بریم خونه نو .  ببخش که تنهات میگذاریم دست مامان جون هم درد نکنه که زحمت شما رو میکشه مامانی بازم دعا کن امروز گذر نامه من و بابایی به دستمون برسه فدای چشمهای مهربونت اینم یه عکس ناز از ٦ ماهگی شما اینم یه دونه دیگه   ...
15 بهمن 1390

بازم گذر نامه

سلام مامانی امروز دلم خیلی گرفته بعد از حدود ٢٢ روز هنوز گذر نامه هامون نیومده هر روز از آژانس مسافرتی زنگ میزنن اعصابم خورد شده دیشب کلی با هم دعا کردیم که امروز بدستمون برسه ولی هنوز که خبری نیست گفتن اگه نیاد مسافرت مکه کنسل میشه .خدایا از همه آشنا ها و دوستها خواستیم نشد خودت کمک کن بیام خونت . احسانم ، بابایی الان زنگ زد گفت گذر نامه شما اومده ولی برای من و خودش هنوز توی چاپخونه است خدایا خودت کمک کن قسمتمون بشه ...
12 بهمن 1390

پیراهن مردانه

سلام مرد کوچولوی من  دیروز برات یه پیراهن مردونه کوچولو خریدم خودم که کیف کردم وقتی تنت کردی بابایی هم همینطور کلی ذوق میکردی حتی به خانم دشتی همسایمون هم نشونش دادی ولی بازم طبق معمول نذاشتی ازت عکس بگیرم حالا یه عکس از کوچولوییات که از حمام اومده بودی رو برات میگذارم خودم که عاشق این عکستم بوووووووووووووووووووووووووووس- ...
11 بهمن 1390

کوچولوی ما

خوشگل مامان سلام ببخش که بعضی وقتها خستگی اجازه نمیده بیشتر باهات بازی کنم و  حرف بزنم و بیدار بمونم اما اینو بدون برام خیلی عزیزی و اگه مامان جون مهربون زحمت نگهداری از شما رو نمیکشید هیچ وقت سر کار نمیرفتم عسل مامان.با تمام وجودم دوستت دارم میوه دلم . ...
10 بهمن 1390

روز جمعه

سلام گلم امروز صبح خودت از خواب بیدار شدی مامانی رو هم صدا کردی خیلی هم سر حال بودی انشااله همیشه همینطور سرحال باشی دیروز باهمدیگه کلی گشتیم فرودگاه رفتیم بدرقه مامان بزرگ و بابابزرگ ،خونه جدیدمون ،خونه مامان بزرگ ،خونه مامان جونی خلاصه کلی خوش گذشته بود بهت ولی همش میپرسیدی کی میریم خونه مامان جون اینا دست مامان جون و باباجون درد نکنه خیلی زحمت شمارو میکشن امیدوارم همیشه سالم وسلامت باشن و شما هم وقتی که بزرگ شدی قدر زحماتشون رو بدونی میبوسمت گل مامان.  . ...
8 بهمن 1390

نوحه خوانی احسان

سلام مامانی خوش صدای من چند روزیه یاد گرفتی سینه میزنی به قول خودت سندیر (زنجیر)میزنی و میخونی حسینم وای حسینم وای شدیدم  وای ( منظور شهیدم وای )شدیدم وای .بعد هم رفتی در ظرف غذای منو برداشتی و شروع کردی به طبل زدن . خلاصه با یه آهنگ خوشگلی میخوندی و طبل میزدی که منو بابایی کیف میکردیم که صداتو میشنیدیم ولی نذاشتی نه ازت عکس بگیرم و نه فیلم زبل خان.خیلی دوستت داریم دیشب ازت پرسیدم منو دوست داری یا مامان جونو یا بابایی رو یا باباجونو ؟ سریع گفتی من فدت(فقط) باباحسنمو دوست دارم . خدا بابایی رو برامون نگه داره عزیزدلم. ...
3 بهمن 1390